۱۳۹۰ فروردین ۲۰, شنبه

پشت جلد






هرگز فكر نكرده بودم كه زمين متحمل چه دردی است
وقتی خيش آهن بر تنش خنج می كشد

تا آنكه خاطراتم را از ميان هزاران اتفاقی كه بر من گذشته است
بيرون می كشيدم كه قصه زندگيم را برايت باز گويم

حالا علاوه بر فهميدن درد زمين
می انديشم در من پس از اين زير و رو كردن چه بذری خواهد نشست
و نهال كدام اتفاق باز جوانه خواهد زد

در اين زمينی كه بعد از سی سال رو به باير بودن می رود

من تمام عاشقی هايم را كرده ام

تمام قصه هايی كه از خوشبختی های آخر داستان خبر ميدادند،خوانده ام

تمام شعرهايی كه عاشقم كرده اند را از حفظم

حالا می دانم كه چه خاطره بگويم
چه زندگيم را برای راونكاوی شدن اگر مرور كنم

هيچش تفاوت نيست

حاصل جمع همه اينها دريافتن اين است كه از سی كه می گذری
ديگر عمرت را دهه دهه می شمری نه سال سال

كه روز به روز منتظر فردايی

ولی ساعت به ساعت حسرت آنچه گذشت را می خوری

حسرت باور كردن همان داستانهای عاشقانه

همان اشكها كه ريختی

انتظارها كه كشيدی

خروس قنديهايی كه به باور خوشبختی مكيديشان

حسرت باورهايت كه می پنداشتی تو جور ديگری زندگی را از اين خم رنگرزی بيرون می كشی

طرحی ديگر

رنگی ديگر

بافتی ديگر
...
دروغ بود
نه تنها دروغ بود
تو در اين تلاش بی سرانجام
در اين دست و پا زدن در اين حباب تو خالی
راه را گم كردی
راه را و خودت را

...


پـــــــــرند


90/فروردين



برای سحر(صانعی) . رفيقی برای همه روزهايی كه آفتاب سر ميزند
و
نمی زند....ا





۳ نظر:

ناشناس گفت...

ایول ... مبارکه

خیلی وقته ننوشتم ... من هم به زودی خفن شروع می کنم دوباره

ناشناس گفت...

ما منتظر پست بعدی هستیم

ابلیسه گفت...

چشم